محمدپارسا جانمحمدپارسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

داستانهای پارسانامه (نی نی و ما)

پارسا و حوضش

    گاهی وقتا که پسملی حوصلش سر میره مامانیش میارتش کنار حوض ماهیش پسملی اول به حوض نگاه میکنه و...   وذوق میکنه...   خوشحال و شاد و خندان پیش به سوی شیر اب   پهلوون...  شیر ابو باکمک مامانش باز میکنه     خودشو خیس اب میکنه...   وبا خنده هاش دل مامانشو لبریز از شادی میکنه         وبعد وقت رفتن میشه...   فریاد اعتراض بلند میشه...   وگریه های الکی...   ومامانی قول میده بازم پارسا روبیاره کنار حوضش و این میشه تفریح هرروز پارسا  ...
29 خرداد 1393

پسربیست ماهه من

پسرمهربونم بعد ازمدتها اومدم دوباره میدونم درک میکنی دلیل تاخیرمو بسکه فهمیده و اقایی از دوستای گلم هم معذرت میخوام بخاطر غیبت طولانیمون این مدتی که ننوشتم به نسبت قبل پسر ارومتری شدی و خیلی خیلی مهربون وسیله پرت کردنت خیلی کمترشده لجبازیات وبرای هر کاری اجازه میگیری البته اجازه گرفتنت تزیینیه کاملا صرفا جهت اینکه بدونیم قراره چه بلایی سرمون بیاد هرروز خودت میری کتاباتو برمیداری و بادقت میخونی اب بازی میکنی و غذا خوردنت هم گوش شیطون کر بهتر شده اما نوار گوش رو باز هم بردیمت وطبق سفارش دکتر حسابی خستت کردیم و دیفن هیدرامین دادیم که توی مطب بخوابی  توی راه مطب خوابیدی ولی همین که بلند شدیم بریم پیش دکترچشماتو واکردی و چنان د...
28 خرداد 1393
1